بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدای مهربان و لیاقتبخش.
خدایا، هنوز باورم نمیشود… تو از همه بهتر میدانی که چقدر آرزوی شهادت در دلم بوده و هست.
به همهی ائمه علیهمالسلام متوسل شدم، چون مطمئن بودم خاندان علی (ع) آنقدر مهرباناند که دست خالیام برنمیگردانند.
اما با این حال، دلم آرام نمیگرفت. در دل میگفتم: هنوز مادرم دعای شهادت برایم نکرده… انگار یک حلقه از زنجیر دعاهایم هنوز کامل نیست.
امروز، بعد از اینکه گفتم نذر کنیم از طرف آقا امام رضا (ع) گوسفندی قربانی کنیم و به نیازمندان بدهیم، مادرم ناگهان گفت:
«میدانی؟ به دعاهایی که هر روز برایت میکردم، یک دعا دیگر هم اضافه کردهام.»
پرسیدم: «چه دعایی؟»
گفت: «برای شهادتت دعا کردهام.»
نفسم بند آمد. بغض گلویم را گرفت و نتوانستم حسم را پنهان کنم.
دستش را فشردم، خداحافظی کردم و سریع به سمت باشگاه راه افتادم.
خدایا، خودم میدانم لیاقت شهادت ندارم، اما تو لیاقتبخشی… و میدانم دعای مادر را بیپاسخ نمیگذاری.
خدایا، به باشگاه میروم تا این بدن را بسازم؛ بدنی که آرزو دارم روزی در راه تو قربانیاش کنم.