بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدای دلبر من
خدایا! از دیروز که ماجرای طوبیخانم و حقوق بازنشستگی پدرش را شنیدم، دلم آشوب است و آرام و قرار ندارم.
حالا انگار با تمام وجود غربت آدمها را در دنیای پس از مرگ حس میکنم؛ چه جای عجیبی است آنجا، وقتی دستت از هر کاری کوتاه است و هیچ توانِ جبرانی نداری.
ناتوانی در آن دنیا واقعاً ترسناک است.
خدایا، ببخش که هیچوقت شکر زنده بودنم را آنطور که باید، بهجا نیاوردم.
پروردگارا، دلم میخواهد به طوبیخانم کمک کنم و حقالناسی را که بر گردنش مانده، ادا کنم. میدانم دستش از دنیا کوتاه است و چقدر تلخ است وقتی بازماندگان بهجای یاری، هزار دلیل و توجیه برای بیعملی میآورند.
خدای مهربان و توانای من، یارم باش تا بتوانم به او کمک کنم.
خدایا، اعتراف میکنم که از صحرای محشر میترسم؛ از جایی که دیگر هیچ دستی به کار نمیآید.
خدایا، نمیدانم این دعا درست است یا نه، اما ای کاش بعد از مرگم کارهایم را پیش چشمم نیاوری. من تو را بسیار دوست دارم، اما نمیدانم با چه رویی باید در پیشگاهت حاضر شوم.