هشتمین نامه به خدا: حسین(ع) دیوانه ام کرد

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام بر خدای بزرگم، سلام بر خدای چهارده معصوم که هر چه گویم نتوانم ذره ای شکرت را به جای آورم.

خدایا…در عجبم، در حیرتم، سرگشته‌ام و شرمنده.

یادم می‌آید آن سالی را که در خانه نشسته بودم و از روی نادانی غر می‌زدم؛ چرا صدای دسته‌های عزاداری عاشورا این‌قدر بلند است؟ می‌گفتم نمی‌شود با این همه هیاهو کار کرد. ظهر شده بود، گرسنه بودم که ناگهان صدای زنگ در بلند شد. در را باز کردم… کسی غذای نذری امام حسین(ع) را برایم آورده بود.

خاک بر سرم… من آن روز غر می‌زدم، اما آقا به فکر گرسنگی من بود. هنوز هم نمی‌دانم، نمی‌فهمم این همه مهربانی از کجاست. چرا حسین(ع) این‌قدر کریم است؟ این‌قدر با معرفت؟ این‌قدر بزرگوار که آدم را با همان بزرگواری‌اش شرمنده می‌کند؟

بارها با گناهم دل اهل‌بیت را آزرده‌ام، اما آن‌ها همیشه در جواب، درِ رحمت و مهربانی را به رویم گشوده‌اند.

یادم نمی‌رود روزی که داستان حضرت رقیه(س) را شنیدم… انگار تمام وجودم خشک شد، قلبم هزار پاره شد. بغض راه گلویم را بست و سر کار مدام قورتش می‌دادم که کسی نفهمد. اما وقتی به ماشین رسیدم، دیگر نتوانستم… یک دل سیر گریه کردم. همان‌جا به حضرت رقیه(س) متوسل شدم، از او خواستم از خدا بخواهد به من توفیق نماز بدهد. و دیدم معجزه‌وار، از همان روز تا امروز، این دختر سه‌ساله‌ی دل‌شکسته، نعمت نماز را به زندگی من و اطرافیانم بخشید.

خدایا، بعد از خواندن مقتل امام حسین(ع) دیگر زبانم بند می‌آید. هر وقت بخواهم چند کلمه درباره‌اش بگویم، بغض گلوی مرا می‌گیرد، اشک بی‌اختیار جاری می‌شود. همه زندگی‌ام را مدیون این خاندانم.

پریروز با مادرم از امام حسین(ع) حرف می‌زدم. حالم خوب شد. با خودم گفتم: «آفرین، داری کاری برای امام حسین می‌کنی.» اما همان لحظه که سوار ماشین شدم، یادم افتاد… نه! من نبودم که یاد حسین بودم، این حسین بود که به یاد من بود و دل و زبانم را به نام خودش گشود. دوباره اشک‌ها جاری شد. آقا همیشه محبت می‌کند، اما حال خوشش را در دل من می‌نشاند.

آخه خدایا، نمی‌دانم… نمی‌فهمم… چرا امام حسین(ع) این‌قدر مهربان است؟

من هیچ ندارم، گدای در خانه‌اتم. در حدی نیستم که چیزی به امامم هدیه کنم. شرمنده‌ام…
پس تویی که بزرگ و بی‌نیازی، از طرف منِ هیچ‌ندار، هدیه‌ای بده به امام حسین، به فرزندان و یارانش، به مادر و پدر بزرگوارشان، به رسول خدا… هدیه‌ای که دلشان همین حالا شاد شود.

خدایا، امیدم به توست. می‌دانم تو کریمی و دست گدای درگاهت را خالی نمی‌گردانی. دلخوشم به اینکه تو را دارم، و تو بر همه‌چیز توانایی.

سنه قربان آقام

تصویر یک بنده خدا
سلام خدای عزیزم. ای آنکه جز حمد و ستایشت چیزی بر زبانم جاری نمی شود. ای آنکه همه امید این بنده سیه رویت هستی. چگونه می توانم شکرت را به جای آورم وقتی بهم توفیق خواندن قرآن بی همتایت را دادی؟ مشخص است که نمی توانم. بخاطر همین سعی می کنم برایت نامه بنویسم. گرچه نامه های این حقیر، مملو از اشکال خواهد بود اما باز هم این هیچ، دل به بزرگی تو بسته است. دوستت دارم الله.